خانه مهربانی پست یازدهم

ساخت وبلاگ
اگر همه حرفام دروغه و تا حالا حتی یک حرف راست از من نشنیدیدقسم میخورم این یک حرف رو راست میگم و اون اینکه همه ما یک روز میریموقت شو نمیدونم شاید چند ساعت دیگه یا چند ماه دیگه یا چند سال دیگه .وقتش مهم نیست مهم اینه که آن وقت بالاخره میرسه .وقتی کلاس اول دبستان میرفتین یادتونه ؟چند سال گذشته ؟ پانزده سال، بیست سال،شایدم بیشتر . این سالها خیلی طول کشید؟یا انگار همین دیروز بود؟که معلم شما را می‌برد پای تخته سیاه و از تون میخواست بنویسید .آب، نان ،بابا، سریع گذشت نه؟...راستی آیا این و میدونید ؟هرچه سن بالا میره سالها سریع تر میگذره ؟فکر کنید می بینیدبیست سال دیگه هم تموم شد و تو نیمه دوم عمر قرار گرفتید.اینم بگم هیچ تضمینی وجود ندارد که فردا زنده باشید یا نه یا چه وضعی داشته باشید. همه این ها را نوشتم تا بگم بیایید تا زنده هستیم،و میتوانیم با هم مهربان تر باشیم خانه مهربانی پست یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 55 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 6:03

داستان کوتاه و جالب سه پند از زبان گنجشک حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: «در من فایده‌اى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مى‌گویم که هر یک، همچون گنجى است.دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‌گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‌گویم. مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‌اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى‌ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت: «پندهایت را بگو.»گنجشک گفت: «نصیحت اول آن است که اگر نعمتى را از کف دادى، غصه مخور و غمگین مباش زیرا اگر آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى‌شد. دیگر آن که اگر کسى با تو سخن محال و ناممکن گفت به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن درگذر.»مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشک را آزاد کرد. پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست . چون خود را آزاد و رها دید، خنده‌اى کرد. مرد گفت: «نصیحت سوم را بگو!»گنجشک گفت: «نصیحت چیست!؟ اى مرد نادان، زیان کردى. در شکم من دو گوهر هست که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى‌دانستى که چه گوهرهایى نزد من است به هیچ قیمت مرا رها نمى‌کردى.»مرد، از خشم و حسرت، نمى‌دانست که چه کند. دست بر دست مى‌مالید و گنجشک را ناسزا مى‌گفت. ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت: «حال که مرا از چنان گوهرهایى محروم کردى، دست کم آخرین پندت را بگو.»گنجشک گفت: «مرد ابله! با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر اما تو هم اینک پذ خانه مهربانی پست یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 57 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 6:03

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ،کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند .سنگ زیبایی درون چشمه دید .آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد .در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود .کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد .مرد گرس خانه مهربانی پست یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

خانه مهربانی پست سوم تاريخ : چهارشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۴ | 9:20 | نویسنده : مهدی پيامبر صلى الله عليه وآله با مسلمانان در مسجد بودند و هنگام نماز بود، ولى در آن روز بلال حبشى در مسجد ديده نمى شود، تا اذان بگويد، همه منتظر آمدن او بودند، سرانجام بلال - با مقدارى ، تاءخير - به مسجد آمد.پيامبر صلى خانه مهربانی پست یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

خدایی این پیام چقدرقشنگه یعنی میتونه آدم راعاقبت بخیربکنه پس نخونیش ضررکردی.شخصي به پسرش وصيت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه اي به پايم بپوشانيد،ميخواهم در قبر در پايم باشد.وقتي که پدرش فوت کرد و جسدش را روي تخته شست و شوي گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصيت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولي عالم ممانعت خانه مهربانی پست یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ منوط به ، 
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ! 
و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ، 
ﺑﺪﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ! 
ﻣﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ! 

ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: 
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، 
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ 
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ. 
ﮔﻔﺖ: 
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ، 
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ!


برچسب‌ها: پست پنجم خانه مهربانی پست یازدهم...
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

خانه مهربانی پست ششم

تاريخ : چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۹۵ | 12:12 | نویسنده : مهدی

دردی که انسان را به سکوت وا می دارد
سنگین تراز دردیست که انسان را به فریاد وا می دارد
و انسان ها...
فقط به "فریاد هم" می رسند
نه به "سکوت هم" !!!
برچسب‌ها: سکوت
خانه مهربانی پست یازدهم...
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

به یاد داشته باش:
آینده کتابی ست که امروز می نویسی،
پس چیزی بنویس که فردا از خواندن آن لذت ببری …

 

خانه مهربانی پست یازدهم...
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16

کاش دوستی آدمها مثل رفاقت چشم و دست بود وقتی دست زخم میشه چشم گریه میکنه وقتی چشم گریه میکنه دست اشکاشو پاک میکنه.

خانه مهربانی پست یازدهم...
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16


واحد اندازه گیری انسانیت:❤
دست هایی است که گرفتیم❤
گره های است که ازمشکلات دیگران بازکردیم❤❤
دلهایی که به دست آوردیم❤
و اشکهایی که به لبخند نشاندیم.❤
برچسب‌ها: دهم خانه مهربانی پست یازدهم...
ما را در سایت خانه مهربانی پست یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pofak بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 23:16